آنچه که در ذیل می آید، نامه ای است که یکی از دانشجویان در زمینه واقعیت دین و خدا و قیامت و پیغمبر نوشته و آنها را مورد تردید قرار داده است و پاسخ مختصری است که اینجانب به آن داده ام.
سلام دکتر یه واقعیت در مورد اعتقادات دینی که شایدم در حدی نباشم به شما بگم رو میخواستم بگم. خیلی ها هم رسیدن. شاید خودتون هم رسیده باشید. بهش که شک دارم؛ چون این وبلاگ عشق الهیتونو که آدم میبینه، شک میکنه. من هم دانش آموخته دانشگاهم، هم حوزه. در زمینه های کلامی و فلسفی از بدایه گرفته تا ... مطالعه کردم؛ چون برام مهم بود و میدیدم یه چیزی اینجا جور نشدنیه، حل نمیشه. هیچی هیچوقت آدم سطحی نگری هم نیستم، ولی خدا وکیلی کلاتونو قاضی کنید. میبینید، هممون سرکاریم؛ نه وجود خدا واقعیت داره، نه دنیای دیگه ای درکاره. این فلاسفه و کلامیون که همش بازی با الفاظ کردن. عمرا وجود خدا رو اثبات نکردن. همش دور خودشون چرخیدن و دور و تسلسل و امثال اینا رو کشف کردن تا به بن بست نخورن. از اون ورم قرآن و حدیثه که هردوتاش احتمال قوی تحریف داره. حالا تحریف هم نشده باشه، معلوم نیست حرف خود محمد باشه یا خدایی که میگه. این حرفای عرفا که هم یه جور مرتازگریه که فقط تمرکز و اینجو چیزا میخواد، نه دین و خدا و پیغمبر. چیز شاقی هم نیست. زندگی عادی ترجیحش بیشتره. خلاصه دکتر سرتونو درد نیارم. به نظرم شما با این سطح قوی تحلیل و سطح فکر بالا عمرتو صرف اینجور مزخرفا و این آدمای بی سواد نکنید. من که به آرامش رسیدم، از وقتی به این واقعیت رسیدم که به قول خدایان یونان راز خدا اینه که هیچ رازی وجود نداره. به نظر من ما آدما گروهی از حیوانات هستیم، نه حیوان فلسفی. واقعا حیوان هستیم که یه سری آداب و اخلاقیات رو برا خودمون درست کردیم. البته خیلی هاش هم بد نیست برای زندگی بهتر. بعضی وقتا هم این اخلاقیات رو در قالب مرموزی (البته مرموز به تصور کسایی که نمیشناسنش وگرنه گفتم که رازی در کار نیست) به نام دین به بقیه القاء کردیم. دوست دارم نظرتونو بگید؛ ولی میدونم فضای پر از ترویز و دروغگویی ایران بهتون اجازه اعتماد نمیده. ببخشید که ناشناس پیام دادم. من مثل شما شجاع نیستم و البته دلسوز هم نیستم به اندازه شما. همین که خودم رسیدم بهش برام کافیه و آروم شدم.
به نام خدا و با سلام شما مطالب مختلفی فرمودید که تصور می کنم، مهم ترین آنها در فرازهای ذیل خلاصه می شود و من هم مختصری درباره آن توضیح می دهم:
الف. دین را خودمان درست کردیم. اولاً، من نیز با شما موافقم که دین حاصل تجربیات خود بشر است. برخی از دین ها حاصل تجربیات عادی بشر بدون ارتباط با نیرویی غیبی و قدسی است؛ اما برخی از دین ها حاصل تجربیات بشر به همراه ارتباط با نیرویی غیبی و قدسی است. به نوع اول دین ها «ادیان غیر الهی» و به نوع دوم دین ها «ادیان الهی» می گوییم. این که دین ها حتی دین های الهی با هم فرق دارند، به جهت این است که حاصل تجربیات خود بشر است و الا اگر صرفاً منشأ غیبی داشت، باید همه ادیان الهی یکی بودند. منتها، جوهر دین الهی حاصل تعامل و ارتباط بشر با غیب است. در هر قومی میان شخصی که پیغمبر نامیده می شده و نیروی غیبی و قدسی ارتباط برقرار می شده و او تجربیات حاصل از این ارتباطش را در اختیار پیروانش می نهاده است. ثانیاً، من هم مثل شما دین را رازآلود و غیر معقول نمی دانم. دین باید معقول باشد. اگر چیزی با عقل قابل درک نباشد، توجیهی ندارد که به آن تکیه شود و زندگی بر آن مبتنی باشد. عقل هم دو نوع است: عقل نظری و عقل عملی. «عقل نظری» مثل این که هر معلولی علتی دارد یا هر نظمی ناظمی دارد. «عقل عملی» مثل این که عدالت خوب است و ظلم بد است. برخی از چیزها نیز ذوقی و سلیقه ای و قومی و تاریخی است، مثل این که چه لباسی بپوشیم یا به چه زبانی حرف بزنیم یا امور اجتماعی امان را چطور مدیریت کنیم. به این ها «امور عقلائی» می گوییم و آنها تابع قرارداد و خرد جمعی است. این ها تا جایی که خلاف عقل نباشد، اشکال ندارد و تفاوت آنها کاملاً معقول است. انبیاء در عین حالی که تجربیات قدسی خود را در اختیار مردم نهادند، تجربیات و دستاوردهای عقلی و عقلائی مردم را هم امضاء و تأیید کردند. بنابراین دین حاصل تجارب درونی و فطری و عقلی و عقلائی خود بشر است.
ب. خدا واقعیت ندارد. خدا بستگی دارد به این که چه معنایی از آن در ذهن دارید. آری، اگر یک چیز وهمی باشد که هیچ اثر و نشانه ای نداشته باشد، باید بگوییم که هیچ واقعیتی ندارد. ما واقعیت چیزها را به دو طریق کشف می کنیم: یا به طور مستقیم یعنی با حس کشف می کنیم؛ مثل این که با چشم می بینیم و با گوش می شنویم و نظایر آنها. یا به طور غیر مستقیم آن چیزها را کشف می کنیم؛ یعنی آثار و نشانه های آنها را حس می کنیم و از طریق آنها به کشف آن چیزها دست می یابیم. مثل دوستی که در شهر دیگری زندگی می کند و ما از نامه ای که برای ما می فرستد یا تلفنی که به ما می زند، کشف می کنیم که واقعیت دارد. ما نمی توانیم منکر بشویم که همه چیزها حسی و قابل درک با حس نیستند، مثل روح خودمان یا اشعه های نادیدنی یا صداهای ناشنیدنی. ما تنها هفت رنگ را می توانیم ببنیم و ماورای بنفش و مادون قرمز را نمی توانیم ببنیم. نیز ما طول موج های محدودی را می توانیم بشنویم. طول موج های کوتاه را نمی توانیم بشنویم و برخی از آنها را حیواناتی مثل اسب می توانند بشنوند. طول موج های بلندتر از حد معمول هم موجب مرگ ما می شود و ما قادر به تحمل صدای آنها نیستیم. اما به هر حال، نمی توانیم، آنها را انکار کنیم و بگوییم که واقعیت ندارند. شناخت واقعیت اینها از طریق آثار و نشانه ها و یا نقل متواتر آنهاست. شناخت خدا هم همین طور است. شما نمی توانید منکر شوید که این جهان یک مجموعه دقیق و منظم است و یک مجموعه دقیق و منظم هم از روی تصادف و تق و توق درست نمی شود؛ بلکه باید از یک منبع عقل و شعور و نبوغ برخاسته باشد. شما نمی توانید بگویید که یک تلویزیون همین طوری اجزایش به وجود آمده و پهلوی هم چیده و درست شده است. دقت و پیچیدگی و نظم موجودات جهان خیلی از تلویزیون بیش تر است؛ لذا نمی توان گفت که جهان و موجودات آن بدون عاملیت یک شعور و قدرت عظیمی پدید آمده و مدیریت می شود. منظور از خدا همین منبع شعور و قدرت عظیم است. پس خدا را می توان با تکیه بر موجودات جهان شناخت. خدا قابل تجربه درونی هم هست. وقتی توجه می شود که ما بدون این که بخواهیم به وجود آمدیم و بدون این که بخواهیم مریض می شویم و بدون این که بخواهیم می میریم. نه تپش قلبمان به اراده ماست و نه نفس کشیدنمان و نه دیگر امور غیر ارادی امان. با این توجه به روشنی در می یابیم که مثل یک انگشتریم در دست یک نیروی غیبی قدرتمند و با شعور. هر طرف که او ما را بچرخاند، می چرخیم و همه هستی و داشته هایمان از او و به دست اوست. وقتی به این منبع قدرت فکر می کنیم و با آن ارتباط برقرار می کنیم و این ارتباط با درد دل با او و دلدادگی به او و گریه به یاد او همراه می شود، یک حس بسیار دوست داشتنی و لذت و عشق دلپذیر و آرامش وصف نشدنی به همراه روشن بینی و قدرت در وجود ما راه می یابد. من به این منبع قدرت و علم و لذت و آرامش، خدا می گویم. فکر نمی کنم که شما هم چنین حس و درکی از چنین منبع علم و قدرت و لذت و آرامش نداشته باشی. آیا می توان فهمید که ما همه هستی و داشته هایمان از کسی است و عاشق و علاقه مند به او نشویم؟ آیا شما کسی را که به شما هدیه ای بدهد، دوست ندارید؟ آیا به او دل نمی بندید؟ آیا دلبسته و عاشق او نمی شوید؟ کدامیک از داشته هایت مال خودت است؟ اگر مال خودت هست، چرا ازت گرفته می شود؟ چرا قدرت حفظ آنها را نداری؟ اگر مال خودت نیست، از کجا به دست آوردی؟ چه کسی آنها را به شما داده است؟ آیا معتقد نیستی که یک منبع قدرت و شعور آنها را به شما داده است؟ ما به این منبع قدرت و شعور خدا می گوییم.
ج. آخرت واقعیت ندارد. اگر ما قبول کردیم که جهان یک مجموعه منظم است و یک شعور قدرتمندی بر آن حاکم است و آن را مدیریت می کند، ناگزیر باید پذیریم که کار عبث و بی فایده انجام ندهد. این که کسی یک چیز بسیار دقیق و پیچیده ای را درست کند و بعد بدون هیچ دلیلی خراب کند و از بین ببرد، مورد سرزنش است و به او اعتراض می شود که چرا این چیز مهم را خراب کردی و از بین بردی؟ قصه ما هم همین طور است. اگر زندگی ما محدود به این دنیا باشد و بعد از آن نابود شویم، در حالی که ما موجودات مهم و دقیق و پیچیده ای هستیم، معقول نیست که نابود شویم. این همه تلاش ما برای علم آموزی و تجربه آموزی و خدمت به دیگران و نیز این همه ظلم هایی که مجال مجازات نمی یابد، بی معنا و عبث و نادرست و ظالمانه خواهد بود. این ها با شعورمندی جهان سازگار نیست. آیا خود شما می آیید، خانه ای بسازید و بی جهت خرابش کنید؟ آیا به شما نخواهند گفت، ای بی عقل! چرا خانه ای را که ساخته ای بی جهت خراب می کنی؟
د. قرآن و حدیث تحریف شده و معلوم نیست که از خدا و پیغمبر باشد. قرآن و حدیث واقعیت های تاریخی اند و قابل مشاهده مستقیم نیستند که با چشم خود ببینیم، آیا تحریف شده و بدانیم که آیا از خدا و پیغمبر هست یا نه. قاعده در شناخت واقعیت های تاریخی این است که از طریق نقل دیگران به واقعیت داشتن آنها پی ببریم. ما نمی توانیم، بگوییم، هیچ چیزی در گذشته نبوده و هرچه در گذشته بوده، قابل شناخت نیست. ما در همین زمان خودمان اگر چیزهایی را ندیده باشیم، آیا منکر وجود آنها می شویم؟ یا اگر افراد زیادی گفتند که ما آنها را دیده ایم و هیچ قرینه ای هم بر دروغ گویی آنها نباشد، اطمینان پیدا می کنیم که آنها واقعیت دارند. قرآن و حدیث و از جانب خدا و پیغمبر بودن آنها هم به همین شکل است و از طریق نقل دیگران به واقعیت داشتن آنها پی می بریم. به طرق متواتر نقل کرده اند که قرآنی که پیغمبر برای مردم می خواند، متفاوت از مضامین و سبک گفتاری بود که خودش داشت. هم خودش می گفت که قرآن به من آموخته می شود و هم اطرافیانش درک می کردند که به او آموخته می شود، بدون این که افراد بشر به او آموخته باشند. قرآن را هزاران نفر نسل اندر نسل برای ما نقل کردند و قرآن موجود با قرآنی که بیش از هزار سال قبل بوده، هیچ تفاوتی ندارد؛ لذا دلیلی ندارد که بگوییم، قرآن از سوی یک منبع بیرون از وجود پیامبر اسلام(ص) نبوده و یا قرآن تا آمده به دست ما برسد، تحریف شده است. البته در پاره ای از احادیث تحریفات و جعلیاتی صورت گرفته است؛ اما چنین نیست که آنها قابل شناسایی نباشند. هم در اسناد آنها و هم در متون آنها قرائن و نشانه هایی هست که کدام حدیث جعلی است و کدام جعلی نیست.
هـ. زندگی بدون دین ترجیح دارد. چنان که عرض کردم، دین عبارت است از همان تجارب بشری است که چارچوب عقلی و عقلائی دارد و بنابراین هیچ کسی نمی تواند بدون دین باشد. باور به امور غیبی مثل خدا و آخرت نیز اساس عقلی دارد. به علاوه، زندگی دینی امتیازاتی دارد که نمی توان منکر آن شد: اولاً، باور به این که یک شعور قدرتمندی ناظر بر اعمال ماست، موجب می شود که هر عملی از ما سر نزد و مرتکب ظلم و خیانت و دروغ و دیگر رذایل اخلاقی نشویم؛ بلکه عدالت بورزیم و راست بگوییم و نیکوکاری کنیم و دیگر فضائل اخلاقی را انجام دهیم. نیز ارتباط و هم سخنی با آن شعور قدرتمند، مایه بصیرت و آرامش و لذت و قدرت ما در زندگی است. ثانیاً، باور به این که زندگی ما به حیات دنیوی محدود نیست و اعمال ما بی حساب و کتاب نمی ماند و ما پس از این جهان به جهان دیگری که برتر است، در می آییم، موجب می شود، به فضائل روی بیاوریم و از رذایل اجتناب کنیم.
و. من وقتی فهمیدم که هیچ رازی مثل خدا و آخرت نیست، به آرامش رسیدم. شما برای من توضیح ندادید که علیرغم این که همه چیز این عالم را تصادفی و تق و توقی می دانید و مرگ را نابودی احساس می کنید و هیچ پیش بینی نمی کنید که حالا بمیرید یا یک لحظه دیگر، چطوری آرامش دارید؟ لینک های مرتبط: ♥ عاشقانه و عاقلان بودن دین ♥ اسلام دین عشق ♥ به سوی معشوق ♥ |
نويسنده: قلبی خواهان عشق |
(جمعه 91 اردیبهشت 15 ساعت 12:50 صبح) |
اینجا سرای قلبی خواهان عشق الهی است. او میخواهد به گرد خانه عشق الهی طواف کند. از گناه و ستیزهجویی بپرهیزد و عطر محبت و مدارا و وحدت و اخلاص بیافشاند: «فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِی الْحَجِّ»(بقره،197). هدف او این است که خود و خلق خدا را به عشق الهی سوق دهد؛ چرا که دین چیزی جز عشق الهی نیست: «هَلِ الدِّینُ إلَّا الْحُبُّ؛ آیا دین جز عشق الهی است؟». تمام اعمالی که ما انجام میدهیم برای نیل به قرب و وصال الهی است. به پیامبر اسلام(ص) نیز فرمان داده شده است که مزدی جز این را از خلق بر رسالتش نخواهد: «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى»(شوری،23). او میکوشد، به دین با عینک محبت، مدارا، اخلاق، عرفان و وحدت شیعه و سنی بنگرد و از همه آموزههای دینی تفسیری عاشقانه و عارفانه به دست بدهد. عشق و عرفانی که آبشخوری جز آیات و روایات ندارد. ان شاء الله |
شمار بازدیدها |
امروز:
7 بازدید
|
معرفی |
|
|
دسته بندی مطالب |
لینک های وبلاگ ها |